لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .
لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .

چرا سبز؟

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است.

شما به من هدف دادین اما چون من به موجودیتم هویت نمیدادم شما مجبور شدین خودتون بشین هدف من. لبهاتون رو برای من نگه دارین. سکس کردن با من کار مشکلی نبود اما اینکه من و شما لذت ببریم یا من لذت میبردم یا شما.عاشق شدم که از کسب کردن متنفر بشم اما شما باعث شدین که هر دو در آخر فقط کسب کرده باشیم. دچار باید بود . من همیشه می خواستم حقیقت گرا باشم اما درست همان موقع که با شما بودم اون رو لمس کردم ولی حالا پس از ترک شما واسه اینکه زندگی رو ادامه بدم دوباره سعی دارم گول بزنم خودم رو ... 

جز عشق

جز عشقی جنون آسا

هر چیز این جهان شما جنون آساست ـ

جز عشق به زنی که من دوست می دارم

<>

چه گونه لعنت ها

از تقدیس ها لذت انگیزتر آمده است!

چه گونه مرگ

شادی بخش تر از زنده گی است!

چه گونه گرسنگی را

گرم تر از نان شما

می باید پذیرفت!

<>

لعنت به شما،که جز عشق جنون آسا

هر چیز این جهان شما جنون آساست!

شاعر : شاملو

کتاب: ازهوا و آینه ها ـ ص ۱۴۱

 

محاکمه

آنها که از سیاست و عشق پروایی ندارند و آنها که با غول چراغ جادویی ماتادورهای نوین ایرانی شب نشینی میکنند سعی داشتن شاگرد پیرایه مذهب آه ناله های فغان زده ی استاد بس گرانمایه را در آستانه ی ولنگاری در حدی بزرگ کنند که قلاده بر پای شاملوی شکسته زند .

اما هوشنگ گلشیری نه استعداد ذاتی و نه حس خرافه بافی و حقیقت زدایی داشت و هیچ وقت همانند شاملو با صراحت بیان و زیبایی کلام به توصیف ننشست . بدان گونه یاد میکنند جوانان و سالخوردگان از هوشنگ فقط صرفآ جهت شادی روح استادش شاملو و همه یاد میکنند از شاملو بخاطر شاملو بودنش .

شاملو طی گلایه ای از شاگرد زود استاد شده دلتنگی خود را پایه نهاد بر تقصیری که گردن هوس اندازان همسایه ی هوشنگ بود . البته این تفاصیر عظیم خود گواه از دلسوزی استاد میکند . چنان که در کتاب ((در آستانه ))اش به وقوع حادثه و حتی تا به ثمر رسیدن آن اشاره میکند .

به هوشنگ گلشیری

قناری گفت :-- کره ی ما

کره ی قفسها با میله های زرین و چینه دان چینی.

---- ---- ----

ماهی سرخ سفره ی هفت سین اش به محیطی

تعبیر کرد

که هر بهار

متبلور میشود.

---- ---- ----

کرکس گفت:--سیاره ی من

سیاره ی بی همتایی که در آن

مرگ

مائده می آفریند.

---- ---- ----

کوسه گفت:-- زمین

سفره ی برکت خیز اقیانوسها.

---- ---- ----

انسان سخنی نگفت

تنها او بود که جامه بر تن داشت

و آستینش از اشک تَر بود..

--------------------------------------------

فی البداهه اگر تمایلی به شناخت و درک سخنان شاملو در مورد گلشیری دارید نه فکر خود را خسته کنید و نه به کمک گزیدن تفکر. فقط کافیست خود را تک به تک جایگزین موجودات سخن پراکن کنید و فلسفه ی آفرینش شاملو را به آب چمانی بنوشید .