لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .
لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .

چرا سبز؟

کمکم کن خرمن رخوت من شعله میخواد ....

چه مرثیه ای متوان سرود در وصف روان بودن . میرویم که بفهمیم چگونه میتوان نرفت اما با اینکه هیچ نفهمیدیم باز هم میرویم .با این تفاوت که اینک سریعتر میرویم.((دچار باید بود /دچار یعنی عاشق....)).

اون چیزهایی که واسم ارزش بودن یه روزی دیگه حتی ارزش فکر کردن هم ندارن.حاضرم سایه م رو به شیطان بدم .میخوام  توانم هم مثل موهای سیاهم که به سپیدی دلباخته اند و به پاییز عمر خودشون تعزیم میکنند ؛ تمام بشه !!!

چرا همیشه کسی باید حرف عاشق رو گوش کنه؟ چرا قصه ی یه عاشق نمیتونه افسانه نشه؟ چرا من هر وقت دلتنگ میشم واسه کیا مینویسم؟

چرا سبز؟

زندگی دو نیمه دارد :

نیمه ی اول در آرزوی نیمه ی دوم

نیمه ی دوم در حسرت آنچه گذشت!!!

چرا سبز؟

میگن اون زمونا پادشاهی بوده قدرتمند و قوی هیکل مرد قوی جسه ای که صرفآ به خاطر دلیری های زیادش همه مردم اونو شایته ی سروری میدونستن .

روزگار میگذره و سالها تندتر و تندتر کهنه تر میشن و شاه بزرگ ما نزارتر و ضعیفتر میشه به حدی که دیگه پاهاش توان رفتن رو نداشتن . درست فکر کردین اون بیمار شده . حالا باس چیکار کرد ؟ کسی نمیدونست . طبیب های زیادی جون خودشون رو بابت معالجه ی شاه دادن اما دیگه کسی جرات نمیکرد بگه اون لایق کیاست نیست و شاه هر روز حالش بدتر میشد البته دلشم سنگتر میشد . شاه دیگه عاقل نبود که بخواد عدالت رو واسه ما بچه ها و بزرگترهامون برقرار کنه تا اینکه ...

بله ... هیچ دردی بی درمون نمیمونه همونطوری که هیچ میدی روی زمین نمیمونه خلاصه

طبیب مرتاض هندی راهشو میدونه . دوای شاه فقط روغن شاه ماهی دریاست . شاه ماهی ای که فقط یه نفر اون رو تو افسانه ها دیده بود . چشمای الماس و پولکهای طلا . میدونین بچه ها خیلی از باباهای باباهای ما واسه صید شاه ماهی طعمه ی دریا شدن ولی کسی اونو پیدا نکرد . البته میگن اون طرف دنیا تو آب دریای اونور دنیاییها که هم شیرین تره و هم آبی تر شاه ماهی سلطنت میکنه اما مگه کسی جرات داره بره اونجا . آخه شاه ما با شاه اونا دوا دارن باهم . از قدیما ننه جونم میگه به خون هم تشنن .

خلاصه این کاسه زیر اون یکی کاسه ...

شاه سه تا پسراشو صدا میکنه و میگه شما که بچه های منین کمکم کنین.میگه هر کدوم از شما که شاه ماهی رو بیاره میشه جانشین من .

وای بچه ها یادتون نره که ننه جون همه مون میگفت : طمع سه تا سوراخ داره !!!

پسر بزگ شاه نصف پول های کشور رو برمیداره و با یه ارتش بزرگ میره آب تموم دریا رو میکشه اما شاه ماهی رو پیدا نمیکنه . پسر دوم شاه باقی پول ها رو برمیراره و با یه لشکر بزرگ میره تموم آب دریا رو میکشه اما شاه ماهی رو پیدا نمیکنه .

و اما پسر سوم و کوچولوی شاه که هم سن و سال ما بچه ها بود مقدار کمی پول از فروختن تاج شاه بدست میاره و با چندتا ماهیگیر ساده و چندتا تور و یه قایق کوچولو به دریا میره. وسط آب یه جای نامعلوم که خورشید هم پشت آب خوابیده بوده با اولین توری که به آب می اندازه شاه ماهی رو میگیره .

زیباترین زیبای همه ی هستی . میگن با نگاه کردن به شاه ماهی آرامش بزرگی تو آدم به وجود میاد . دیگه مامانامون سر گشنه رو زمین نمیخوابن . دیگه باباهامون قلبشون درد نمیکشه . دیگه ما بچه ها آرزوی شاد بودن و بازی کردن رو با خودمون بزرگ نمیکنیم ...

شاه ماهی تو دستای پسر کوچولوی شاه عشوه میکرده و ناز می آمده. که یهو همه ی ماهیهای هفت دریا میان روی آب و از پسر شاه خواهش میکنن شاهشون رو به دریا برگردونه آخه اون برکت زندگی دریاست . ماهیها میگن پسر کوچولو اگه اونو ببری ما هم به دنبالش میایم و به خشکی میمیریم اون وقت دیگه ماهی ای نمیمونه که بابای بچه های کوچولو بیاد بگیره و واسه بچه های گرسنه ش ببره و ...

پسر کوچولو دلش میسوزه و شاه ماهی رو به دریا برمیگردونه و با یاراش به ساحل برمیگرده و اون پولی رو که همراه داشته بین اونا تقسیم میکنه و میگه قضیه رو به کسی نگن اما به یکی از یاراش یه سکه کمتر میرسه . اون هم میره و تمام داستان رو واسه شاه میگه . شاه هم دستور میده یه عده برن و پسرش رو بکشن. اون چند نفر میان که پسرک رو بکشن اما دلشون نمیاد پس اون جاسوس رو میکشن و پولهاشو بین خودشون تقسیم میکنن اما به یکیشون یه سکه کمتر میرسه و ...