لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .
لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .

حالت روانی

شده تا حالا صبح از خواب پاشین و با یه موضوع زجر آور روبرو بشین؟ کلی در مورد اون فکر کنین مثلآ تا ظهر ... و شب یه حالت بهتون دست بده که نا آشنا ست ؟

من تو این موقعیت قرار گرفتم و تو اون حالت از خون خوشم می اومد . میخواستم خرخره ی کسی رو با دندونام بکنم و صداهای عجیب از خودم در می اوردم ... دوستم با کنجکاوی به حرفام گش کرد و گفت از نظر علمی تو هر صد نفر یکی مثل تو هستش . راستش خیلی از قتلها همینجوری اتفاق می افته ولی تو تونستی کنترش کنی اما مواظب خودت باش شاید دفه ی بعد نتونی کنترش کنی و ... عجالتآ تو این موارد داد بزن و سعی کن با مشت به دیوار بزنی یا یه موسیقی محرک مثل متال گوش کن و باهاش برقص و ... اما سعی نکن فکرت رو متمرکز کنی . مثلآ بیلیارد بازی نکن و به رابطه ی عاطفی فکر نکن و... تازه حالا میفهمم چرا بعضیا بعضی وقتا ازم میترسن!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیمی از فضا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ http://nasim-peach.persianblog.com

یعنی موضوعی که بهش فکر کردی ارزش داشته تا اینهمه بخاطرش عصابت و خورد کنی؟ من جای دوستت بودم بهت یاد میدادم که ارزش مسائل و بفهمی ! و اگه ارزش نداشت دیگه بخاطرش فکر نکنی !!! همه قاتل ها بعد از قتل به حد وحشتناکی پشیمون میشن چون از کاری که کردن پشیمون نیستن بلکه تازه فکر میکنن که اصلا ارزشش رو نداشته ... خیلی ترسناکی ... از اول می دونستم اینجوری هستی .

آنتیگون سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

من وجود دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد