لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .
لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .

آره؟

بودن یا نبودن !

خدا یا فقیر !

ابلیس یا بابا آدم !

چشم یا عینک !

دنیا یا دریا !

خیابون یا چهارراه !

زین زین یا بیتل !

اگه یه روز بابا جون آدم رو با ننه حوا میدیدم بغلشون میکردم و زار زار گریه میکردم . از بابا میپرسیدم چرا عصا دستش میگیره و اونم حتمی میگفتم واسه خاطره ننه حواست . از ننه جون میپرسیدم اون غوزش چیه پشت کمرش اونم حتمی میگفت واسه خاطره بابا آدمه ! ....

از بیتل میپرسیدم چرا پریشونی حتمی میگفت واسه خاطره کلی خاطره های قشنگ ... واسه خاطره کلی حقیقت ... واسه خاطره از دست دادن ... واسه خاطره غروره هوشی ... و اما من هیچ وقت نمیخوام از هوشی بپرسم چرا پریشون میکنی ؟ ... 

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیمی از فضا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:45 ب.ظ http://nasim-peach.persianblog.com

هاهاهاهاهاهاهاها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد