بودن یا نبودن !
خدا یا فقیر !
ابلیس یا بابا آدم !
چشم یا عینک !
دنیا یا دریا !
خیابون یا چهارراه !
زین زین یا بیتل !
اگه یه روز بابا جون آدم رو با ننه حوا میدیدم بغلشون میکردم و زار زار گریه میکردم . از بابا میپرسیدم چرا عصا دستش میگیره و اونم حتمی میگفتم واسه خاطره ننه حواست . از ننه جون میپرسیدم اون غوزش چیه پشت کمرش اونم حتمی میگفت واسه خاطره بابا آدمه ! ....
از بیتل میپرسیدم چرا پریشونی حتمی میگفت واسه خاطره کلی خاطره های قشنگ ... واسه خاطره کلی حقیقت ... واسه خاطره از دست دادن ... واسه خاطره غروره هوشی ... و اما من هیچ وقت نمیخوام از هوشی بپرسم چرا پریشون میکنی ؟ ...
هاهاهاهاهاهاهاها