لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .
لینچ

لینچ

سلاخی میگریست / به قناری کوچکی دل باخته بود .

باران در دهان نیمه باز

معیشت درآنسوی لامپ  

  چرا باید کلاسیک ها را خواند؟ چون کلاسیک ها نقاط عطفی هستند که خط سیر اندیشه از آنها می گذرد و هر اندیشه آنطور که هگل گفته است تاریخ آن اندیشه است. اما در روانکاوی خواندن کلاسیک ها فایده ای مضاعف دارد. روانکاوی با زیگموند فروید آغاز می شود. فروید با شیرجه ای عمیق و متهورانه به پنهان ترین لایه های روان آدمی بر آن شد که آن اژدهایان مخوف را از کنام خویش به درآورد، خواب خوش ناخودآگاه را پریشان سازد و گره ها را شل کند. فقط می خواست گره ها را شل کند تا بیمار را برهاند و بزرگوارانه باز کردن آنها را به پیشرفت های علوم اعصاب در آینده موکول کرد. فروید پزشکی بود که مانند دیگر هم قطاران خود سوگند خورده بود در راه شفای بیمار از هیچ تلاشی فرونگذارد. روانکاوی او بالینی و با مفهوم شفا درآمیخته بود. اما روانکاوی پس از فروید از چارسو چنان کشیده شد که گره ها لحظه به لحظه ناگشودنی تر شدند. بر دستاوردهای فروید خرواری از اباطیل چنان انباشته شد که گویی از نخست هیچ نبوده است. پس از فروید شاگردانش نیز استاد را هنوز به خاک نسپرده به پدرکشی برخاستند و هریک بیرقی افراشتند. ناخودآگاه برآشفته از فاش شدن رازش نزد انسان و خشمگین و تنوره کشان از رسواسازی ها و نارازداری های نابغه اتریشی که روان را آنقدر کاویده بود تا به هیولای ناخودآگاه برسد، روانکاوی را واپس زده و در لایه های زیرین خویش مدفون ساخت. گویی خواست بشریت آن است که این لکه ننگ را که فروید نام دارد، همچون خاطره ای ناگوار به دست فراموشی بسپارد. اژدهای روان انتقام خویش را گرفت و خود را در قلعه ای از خیالبافی های اسرارآمیز، تسخیرناپذیر ساخت. زخمی که فروید بر پیکر ستبر او وارد آورده بود در نتیجه سهل انگاری به اصطلاح روانکاوان پسافرویدی نه تنها ترمیم که از پیش هم ضخیم تر شد. روانکاوی معاصر اکنون چنان از روانکاوی کلاسیک دور افتاده که اگر فروید خود از گور برخیزد به احتمال قوی فرزندان فکری امروز خود را بازنتواند شناخت و سر از ملغمه ویتگنشتاین _ اشتراوس _ سوسور ... کنونی درنتواند آورد. کافی است به همین اظهارنظر حیرت انگیز ژاک لاکان (J.Lacan)، روانکاو معاصر فرانسوی، توجه کنید که معتقد است ناخودآگاه برخلاف نظر فروید فاقد بنیاد زیست شناختی است و در عوض ریشه در زبان شناسی دارد و در نظام دلالتی معنا می یابد. باید پرسید که این مشعل داران روانکاوی هم روزگار ما نظریه های درخشان خویش را بر بالین چند بیمار آزموده اند و گره از کار کدام بیماری فرهنگ گشوده اند. باید دید که چگونه علوم انسانی در خلاف جهت تلاش های فروید، روانشناسی را از درون روانکاوی بازپس گرفت. باید از خود پرسید چگونه اژدها توانست فروید را در ما سرکوب کند. باید ببینیم در گریز از فروید واقعا از چه چیزی می گریزیم و با خواندن پسافروید دل به کدامین فریب خوش می کنیم. نقد فروید باید از او فراتر رود نه آنکه واپس نگرد. روانکاوی می بایست در جهت ابهام زدایی پیش می رفت نه در جهت ابهام زایی. چرا باید کلاسیک ها را خواند؟ چون باید از ابتدا با اندیشه همراه شد. شاید پاسخ این پرسش در حوزه های گوناگون اندکی تفاوت داشته باشد. اما در روانکاوی کلاسیک ها را باید خواند تا دید که بر سر روانکاوی چه آمده است؟ در ایران اما اوضاع به مراتب جالب تر و پیچیده تر بود. امروزه کافی است از دانشجویان رشته روانشناسی بپرسید تا بیشتر آنها در پاسختان بگویند که نظریه های فروید امروزه دیگر رد شده است. نیازی به خواندن کلاسیک ها نیست و ما هم نمی خوانیم. نمی دانیم فروید چه گفته است و نمی خواهیم بدانیم. از فروید در امتحان سئوال نمی آید. بیایید درباره علم النفس بوعلی صحبت کنیم و بدانیم رفتار همسران چگونه باید باشد تا کودکان در کانون گرم خانواده اوقات شادتری را سپری کنند. هزار راه نرفته را از هزار زاویه ببینیم. مشکلات جنسی زوجی که برای طلاق آمده اند را به هیچ بگیریم و در عوض از آنها بپرسیم آیا به یکدیگر احترام متقابل می گذارند؟ آیا به خواسته های هم اهمیت می دهند؟ آیا به همسرشان لبخند می زنند؟ خجالت نمی کشند که زن دوم گرفته اند؟ آنچه از طریق تعداد زیادی از ترجمه های نخستین از فروید، درباره فروید و در انتقاد از فروید عرضه شد شبحی از اندیشه روانکاوی بود که با تاخیری قابل توجه از روانکاوی اصیل، افتان و خیزان در حرکت بود. ماجرای تکراری اندیشمندی که شومن شد تا ما بار دیگر مثل همیشه بتوانیم علم ارزش هایمان را برپا کنیم. هرکه می خواهد باشد، می خواهد یکی از رفیع ترین قله های شناخت در کل تاریخ بشر باشد. هرچه می خواهد بگوید، ما ارزش هایمان را داریم و واقعیت چیزی است که ارزش ها را توجیه کند. جنسیت چیزی است که سخن از آن نباید گفت. جنسیت چیزی است که باید بر سرش کوفت و پنهانش کرد تا بوی گندی از آن برنخیزد و تازه مگر آن شبح چه می گفت؟ مگر فروید همان ابلیسی نیست که آزادی جنسی را تبلیغ می کرد و می خواست بنیان خانواده های ما را سست کند؟ پس از ناصرالدین صاحب الزمانی، ایرج پورباقر، هاشم رضی، امیرحسین آریان پور، فرید جواهرکلام و دیگران، سکوتی سنگین بر پهنه نشر آثار فروید حاکم شد. در عوض خواننده فارسی به سمت آثار یونگ، فروم و دیگرانی تغییر ذائقه داد که پروانه ای تر می اندیشیدند و برای وصل کردن آمده بودند! تعدادی نیز تلاش کردند تا در سه دقیقه مدیر موفقی باشند، به خود اعتماد کنند، در طرفه العینی دل زنان را به دست آورند و کارهای محیرالعقول رنگارنگی را در کشکول کرامات خویش داشته باشند. اکنون چندی است که به مدد ناشران و مترجان فهیم، خواننده فارسی باز دل به دریا می زند و در آینه آثار فروید بی پرده با خویش روبه رو می شود. کتابشناسی آثار مربوط به فروید در فارسی آنقدر هست که خود موضوع مقاله ای جداگانه باشد. در اینجا فقط می خواهیم به چهارمین اثر از گنجینه ای که دکتر سعید شجاع شفتی طی سال های اخیر به داشته های فرهنگی ما افزوده است نگاهی کوتاه بیندازیم. شجاع شفتی پیش از این سه کتاب «مطالعاتی بر روان شناسی فروید» (امیرکبیر 1363 و 1376)، اصول روانکاوی بالینی (ققنوس، 1377) و مهم ترین گزارش های آموزشی تاریخ روانکاوی (ققنوس، 1379) را به چاپ رسانده و کتاب حاضر را متمم این کتاب اخیر می داند. این کتاب در واقع مجموعه ای است از شرح حال سه بیمار که آنها را به نام های «موش مرد»، «گرگ مرد» و «دکتر شربر» می شناسد و به ترتیب مبتلا به روا ن رنجوری (نوروز) وسواسی، روان رنجوری مربوط به دوران کودکی و سرانجام پارانویا هستند. از این میان شرح حال گرگ مرد به عنوان آخرین و کامل ترین گزارش در نوع خود شهرت تاریخی دارد و از این رو وی را مهم ترین بیمار فروید دانسته اند. در اینجا سعی می کنیم از هر کدام از این سه مورد به طور خلاصه به نکاتی اشاره کنیم. با این حال خواننده باید توجه داشته باشد که هیچ متن دست دومی جای متن های اصلی فروید را نمی گیرد. توالی منطقی استدلال های فروید و سحر تبیین های روانکاوانه غیرمنتظره اش در مجموع متنی جادویی می سازد. رویکرد بالینی شجاع شفتی در گزینش آثار فروید برای ترجمه به وضوح مشهود است و خود هدف از این مجموعه چهار جلدی را تلاش برای معرفی تکنیک جامع روانکاوی کلاسیک می داند. وی آن طور که می گوید قصد دارد روان درمانی تحلیلی را در ایران احیا کند اما از سوی دیگر چهارمین اثرش را نقطه پایانی این مجموعه معرفی می کند. گرچه شجاع شفتی نشان داده که توجهش را به گروه خاصی از آثار فروید _ گزارش های آموزشی و بالینی _ معطوف کرده است، اما به نظر می رسد برای احیای حتی همین بخش نیز باید به فروید در تمامیت خویش نظر داشت. گو اینکه در عین حال ارتباط منطقی کلیه آثار فروید با هم قابل انکار نیست و همگی زیر چتر پارادایم روانکاوی کلاسیک قرار می گیرند. برای احیای فروید تلاشی بیش از این لازم است و این نقطه پایان، خسارتی به فرهنگ فارسی وارد خواهد ساخت که دست کم در آینده ای نزدیک قابل جبران نیست. امیدواریم این مجموعه تداوم یابد. دکتر شجاع شفتی، استادیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، یک سوم پایانی را به چهارده پیوست اختصاص داده است. او در این پیوست ها کوشیده است «ضمن مروری اجمالی بر آخرین دیدگاه های بالینی فروید وضعیت روانکاوی به طور اخص و روان درمانی به طور اعم را در جهان امروز و در ابتدای قرن بیست و یکم و نیز وضعیت روانکاوی در مقایسه با سایر مکاتب علوم رفتاری و همچنین جدیدترین تفحصات در باب مباحث کلیدی این حوزه» را مطرح کند. این پیوست ها به نکات جالبی _ از جمله رویا و تله پاتی، روانکاوی زنان، ارتباط روانکاوی با جهان بینی و بحث خودآگاهی _ می پردازند و خود قابلیت طرح مستقل در یک کتاب را دارند. شاید بهتر بود که کتاب به همان سه گزارش اختصاص داده می شد و این پیوست ها به همراه سایر نوشته ها به شکل مجموعه مقالات به چاپ می رسید. امانت داری و اقتضائات تکنیک درمان، نگارش گزارشی صرفا تاریخچه ای یا صرفا موضوعی از سرگذشت بیمار را نامقدور می سازد. گرگ مرد که پس از مرگ فروید تبیین های روانکاوانه او را درباره روان رنجوری اش و ریشه آنها غیرواقعی می شمارد، یکی از همین موارد است. گرگ مرد کابوسی داشت از دوران کودکی که به سراغش می آمد: «خواب دیدم که شب هنگام بود و من در تختم دراز کشیده بودم (پایه های تخت من به سمت پنجره بود. در مقابل پنجره یک ردیف درخت گردو قرار داشت. می دانم که این خواب را در زمستان و شب هنگام دیدم) ناگهان پنجره خود به خود باز شد و من از دیدن گرگ های سفیدی که روی درخت گردوی بزرگ جلوی پنجره نشسته بودند، ترسیدم. شش یا هفت تا بودند. گرگ ها کاملا سفید و بیشتر شبیه روباه یا سگ گله بودند، زیرا دم های بزرگی مثل روباه و گوش های سوزنی و نوک تیزی همچون سگ (در هنگام توجه کردن به چیزی) داشتند. ظاهرا به خاطر ترس از این که گرگ ها مرا بخورند با وحشت بسیار فریاد زدم و از خواب پریدم.» فروید در این رابطه پرسش های گوناگونی از بیمار می پرسد و او به تک تک آنها پاسخ می دهد؛ چرا گرگ ها سفید بودند؟ چطور گرگ ها روی درخت سبز شدند؟ چرا تعداد گرگ ها شش هفت تا بود؟ از لابه لای پاسخ های بیمار به تدریج روانکاوی آن آشکار می شود. از جمله ترس از پدر و عقده اختگی و... فروید مانند کارآگاهی که در جست وجوی سرنخی باشد پیش می رود، برای تک تک اجزای خواب تبیینی می یابد و سرانجام به جمع بندی مشهوری می رسد که همان طور که گفته شد بیمار آن را انکار کرده و به روانکاو فرافکنی می کند. موش مرد نیز یک مرد 26 ساله مبتلا به وسواس بود که خود شخصا به فروید مراجعه و زندگی جنسی اش را داوطلبانه بی پرده بازگو کرد. به گزارش موش مرد وی از پنج شش سالگی به نوعی دارای فعالیت جنسی بوده و «از دخترها بسیار خوشم می آمد و میل شدیدی در من وجود داشت که آنان را برهنه ببینم. ولی در حین این میل و اشتیاق، احساس مرموز و ناخوشایندی به من دست می داد، چنان که گویی اگر به این چیزها فکر کنم واقعه ای اتفاق می افتد و مثل اینکه باید تمامی مساعی ام را به کار بگیرم تا از وقوع آن جلوگیری کنم.» از جمله آنکه می ترسید پدرش بمیرد در حالی که پدرش سال ها قبل مرده بود. از نظر فروید معنی اصلی ترس وسواس آمیز موش مرد چنین است: «اگر من آرزوی دیدن زن عریان را داشته باشم، پدرم محکوم به مرگ خواهد بود.» اما چرا موش مرد؟ یک روز موش مرد در مراجعه به فروید از ترس وسواسی بزرگ و تازه ای سخن گفت: از تنبیه ترسناکی که در مشرق زمین انجام می شد. «مجرم را محکم نگه می داشتند... و کوزه ای روی نشیمنگاهش قرار می دادند... تعدادی موش صحرایی در آن بود... و موش ها ... و راهشان را به درون مقعدش می شکافتند.» و در ادامه گفت: « در آن لحظه این فکر در ذهنم جرقه زد که این ماجرا داشت برای شخصی که بسیار مورد علاقه من بود، رخ می داد!» مورد سوم یعنی دکتر شربر خود شخصا به فروید مراجعه نکرد. فروید می نویسد: «نظر به اینکه افراد مبتلا به پارانویا را نمی توان مجبور به غلبه بر مقاومت های درونیشان کرد و به هر حال فقط آنچه بخواهند می گویند، چنین نتیجه می شود که این بیماری دقیقا اختلالی است که در آن گزارشی مکتوب یا شرح حالی چاپ شده جای آشنایی شخصی با بیمار را می گیرد.» دکتر دانیل پل شربر، سناتور پارلمان ایالت درسدن بود و کتابش تحت عنوان «خاطرات یک روان رنجور» در سال 1903 منتشر شد. شربر دو بار بیمار و بستری شد و هر بار پس از مدتی بهبود یافت. در پارانویای شربر دو عنصر اساسی وجود دارد یکی تمایل به زن شدن و دیگری آنکه «وی معتقد بود که مأموریت داشت جهان را از بند رها سازد و آن را به سر منزل اصلی و سعادت گمشده اش رهنمون شود. البته این قضیه فقط در صورتی امکان پذیر بود که او نخست از مرد به زن تبدیل می شد.» دکتر وبر در گزارشی از هذیان های شربر در سال 1899 می نویسد: «نقطه اوج سیستم هذیانی بیمار عقیده اش مبنی بر این است که وی مأموریت دارد جهان را آزاد کند و انسان ها را به سعادت از دست رفته شان بازگرداند. بنا به اظهار خودش، او به توسط وحی مستقیم از جانب خدا به این ماموریت گمارده شده بود، عینا همچون پیامبران؛ به عقیده او اعصاب در حالت تهییج شدید دقیقا دارای خاصیت جذب شدن به سمت خدا _ که از نظر شربر عصب مطلق است- بودند و اعصاب او نیز مدت ها بود که چنین حالتی داشتند.» شربر معتقد است که «روح انسان در اعصاب کالبد انسان شکل می گیرد. آنها را باید در قالب تشکیلاتی با ظرافت فوق العاده زیاد و قابل مقایسه با ظرفیت ترین رشته ها تصور کرد. ...در حالی که انسان ها متشکل از جسم و عصبند، خدا بنا به ماهیت اش، چیزی جز عصب نیست. ولی شمار اعصاب خدا همچون کالبد انسان ها معدود نیست، بلکه نامحدود و لایتناهی است... زمانی که کار خلقت به پایان رسید خدا به جای بسیار دوردستی رفت و کلا دنیا را به دست قوانینش سپرد، وی فعالیت هایش را فقط به جذب ارواح مردگان به سمت خودش محدود کرد... خدا بر طبق ترتیب امور تا زمان پس از مرگ هیچگونه رابطه منظمی با ارواح انسان ها ندارد. وقتی انسانی می میرد، بخش روحانی اش (یعنی اعصابش) دستخوش فرایند تطهیر می شود، البته قبل از این که سرانجام با خود خدا در آستانه بهشت از نو اتحاد یابد... در خلق چیزها خدا بخشی از خودش را از دست می دهد. یا اینکه بخشی از اعصابش را به شکل جدیدی ملبس می سازد.» شجاع شفتی در بخشی از مقدمه ای که بر کتاب نوشته به درستی اشاره می کند «تحقیقات و دیدگاه های فروید شالوده و کالبد روانکاوی را تشکیل داده و تصور وجود یا فراگیری روانکاوی منهای فروید خیال باطلی بیش نیست.» به هر حال باید بود و منتظر ماند تا دید که بشریت کی خاطره فروید را به یاد خواهد آورد و از این روان رنجوری خواهد رهید 

 
نظرات 2 + ارسال نظر
ارش شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:54 ب.ظ http://ARASH61.BLOGSKY.COM

محض اظهار کردن وجود....

نرگس چهارشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:26 ب.ظ

محض اظهار کردن وجود....
به من چه خودت گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد